کشتن آن مرد بر دست حکيم
نه پي اوميد بود و نه ز بيم
او نکشتش از براي طبع شاه
تا نيامد امر و الهام اله
آن پسر را کش خضر ببريد حلق
سر آن را در نيابد عام خلق
آنک از حق يابد او وحي و جواب
هرچه فرمايد بود عين صواب
آنک جان بخشد اگر بکشد رواست
نايبست و دست او دست خداست
همچو اسمعيل پيشش سر بنه
شاد و خندان پيش تيغش جان بده
تا بماند جانت خندان تا ابد
همچو جان پاک احمد با احد
عاشقان آنگه شراب جان کشند
که به دست خويش خوبانشان کشند
شاه آن خون از پي شهوت نکرد
تو رها کن بدگماني و نبرد
تو گمان بردي که کرد آلودگي
در صفا غش کي هلد پالودگي
بهر آنست اين رياضت وين جفا
تا بر آرد کوره از نقره جفا
بهر آنست امتحان نيک و بد
تا بجوشد بر سر آرد زر زبد
گر نبودي کارش الهام اله
او سگي بودي دراننده نه شاه
پاک بود از شهوت و حرص و هوا
نيک کرد او ليک نيک بد نما
گر خضر در بحر کشتي را شکست
صد درستي در شکست خضر هست
وهم موسي با همه نور و هنر
شد از آن محجوب تو بي پر مپر
آن گل سرخست تو خونش مخوان
مست عقلست او تو مجنونش مخوان
گر بدي خون مسلمان کام او
کافرم گر بردمي من نام او
مي بلرزد عرش از مدح شقي
بدگمان گردد ز مدحش متقي
شاه بود و شاه بس آگاه بود
خاص بود و خاصه الله بود
آن کسي را کش چنين شاهي کشد
سوي بخت و بهترين جاهي کشد
گر نديدي سود او در قهر او
کي شدي آن لطف مطلق قهرجو
بچه مي لرزد از آن نيش حجام
مادر مشفق در آن دم شادکام
نيم جان بستاند و صد جان دهد
آنچ در وهمت نيايد آن دهد
تو قياس از خويش مي گيري وليک
دور دور افتاده اي بنگر تو نيک