وزد بر اهل دلي گر نسيم درويشي
حيات تازه برد از نعيم درويشي
چه رشگها که برد چون نقاب برخيزد
سرير پادشهي بر گليم درويشي
خرد نظاير عالم بهم چه مي سنجيد
به نيم ملک بچربيد نيم درويشي
چه آسمان و چه انجم چه آفتاب چه ماه
برند رشگ بر اهل نعيم درويشي
بسست راحت نقدي که هست با درويش
زيادتي بود اجر عظيم درويشي
هزار شکر که پيوسته جسم و روحم را
معطر است دماغ از نسيم درويشي
چه ابلهند گروهي که با کفاف معاش
نهند بر سر هم زر ز بيم دوريشي
شود سراسر آسايشش به تيغ عناد
که پاک شد ز ره مستقيم درويشي
برغم انف گروهي که سرکشند اي (فيض)
بکش تو پا سره بر از گليم درويشي