در حسن بتان دلبر ما بلکه تو باشي
در غمزه زنان هوشبر ما بلکه تو باشي
چشم از رخ خوبان نکنم جانب محراب
بر ابروشان عشوه نما بلکه تو باشي
در زلف بتان کيست نهان رهزن دلها
زير شکن زلف دو تا بلکه تو باشي
گستاخ بهر جا نتوانم نظر افکند
پنهان ز نظرها همه جا بلکه تو باشي
از کس نکنم شکوه چرا گفت و چرا کرد
دارنده بر آن جور و جفا بلکه تو باشي
بي پا و سر افتم بره بيسر و پايان
پا و سر هر بيسر و پا بلکه تو باشي
بر گفته (فيض) اهل دلي نکته نگيرد
گوينده پس پرده ما بلکه تو باشي