اگر خوش است ترا دل چرا طرب نکني
وگرنه اصل خوشي را چرا طلب نکني
اگر شقاوت دوريت بسته دست طلب
سجود قرب چرا باعث طرب نکني
شراب عشق ز ميخانه الست بکش
وگر کشيد دلت زان چرا شعب نکني
چه روز و شب بکمين گاه عمر بنشستند
چرا تضرع و زاري بروز و شب نکني
اگر عدوي تو نفس است و شهوت و غضبش
چرا در آتش عشق اين سه را حطب نکني
اگر ز چنگل شيطان نرسته تو هنوز
بتازيانه رجمش چرا ادب نکني
از آن برد دلت از جا مسبب الاسباب
که تا بقدرت او نسبت سبب نکني
حديث عشق بيان کن تو از همان بهتر
که شرح آن باشارت کني بلب نکني
جواب آن غزل مولويست (فيض) که گفت
«اگر تو يار نداري چرا طلب نکني »