بيا بيمار خود را ده شفائي
که جز تو نيست دردم را دوائي
بيا تا جان برافشانم ز شادي
که جان دادن بغم باشد بلائي
نگيرد بر تو کس زيرا که نبود
جنايتهاي خوبان را جزائي
مبند اي دل طمع در ماهرويان
که خوبانرا نمي باشد وفائي
بود اين عاشقيهاي مجازي
مريد راه حق را رهنمائي
چو ره يافتي بگذر از ايشان
ز دور اين قوم را ميکن دعائي
برافشان دست از ايشان (فيض) يکسر
بزن بر ماسوي الله پشت پائي