بيک نظر کندم ديده مبتلاي کسي
نديده است چو ديده کسي بلاي کسي
خرابي دل من نيست جز ز ديده من
که بسته باد چنين روزن از سراي کسي
ز دست ديده چه سازم مرا بجان آورد
کسي چگونه کشد روز و شب جفاي کسي
من از کجا و غم عشق بيغمان ز کجا
چه لازمست کسي غم خورد براي کسي
ز ديده شکوه کنم يا ز جور مهرويان
بلاست بدتر يا مايه بلاي کسي
ز عشق شکر کنم يا کرشمه معشوق
دواست خوشتر يا مايه دواي کسي
وفا و مهر ازينان طمع مدار ايدل
نميشوند نکويان بمدعاي کسي
چو ديده ديد و طپيدن گرفت دل نتوان
بغير آنکه نهد دل کسي براي کسي
چو دل ز سينه برون رفت و با کسي پيوست
طمع مدار دگر گردد آشناي کسي
ز غير شکوه برم سوي بار ازو بکجا
بهر کسي نتوان گفت ماجراي کسي
ز بيوفائي خوبان بجان رسد گر (فيض)
سزاي اوست که دل بست در وفاي کسي