صبر از دلم برخواست ساقيا بيا هي هي
عشق همچنان برجاست ساقيا بيا هي هي
دين بخويشتن لرزيد دل طمع ز جان ببريد
عشق نيست اژدرهاست ساقيا بيا هي هي
هي بر آتشم آبي درد باده با تابي
شعله از دلم برخواست ساقيا بيا هي هي
سر شد از نگاهي مست دين و دل برفت از دست
فتنه هم ز ما بر ماست ساقيا بيا هي هي
گر فزون دهي گر کم ميفزايد از دل غم
هر چه ميکني زيباست ساقيا بيا هي هي
هي بيار پي در پي يکدمم ممان بي مي
باده تو روح افزاست ساقيا بيا هي هي
(فيض) دل ز کف داده بهر ساقي و باده
مجلس طرب آراست ساقيا بيا هي هي