حور ارچه دارد دلبري اما تو چيزي ديگري
داند پري افسونگري اما تو چيزي ديگري
مهر ار چه شد گرم وفا ماه ار چو شد محو صفا
حور ار چه شد غرق حيا اما تو چيز ديگري
بس در چمن گلها دميد بس سرو بستان قد کشيد
بس چشم گردون حسن ديد اما تو چيز ديگري
بس مهوش گل پيرهن شکر لب سيمين ذقن
شد فتنه هر مرد و زن اما تو چيز ديگري
بس زلف مشکين ديده ام بس سيب سيمين ديده ام
بس شور و شيرين ديده ام اما تو چيز ديگري
خورشيد رويان ديده ام زنجير مويان ديده ام
رشک نکويان ديده ام اما تو چيز ديگري
بس روي زيبا ديده ام بس قد و بالا ديده ام
بس مهر سيما ديده ام اما تو چيز ديگري
بس دلبر دمساز هست افسونگر غماز هست
عشوه ده طناز هست اما تو چيز ديگري
بس روي گلگون ديده ام بس قد موزون ديده ام
بس صنع بيچون ديده ام اما تو چيز ديگري
شيرين شورانگيز هست بر ماه عنبر بيز هست
وز لعل شکر ريز هست اما تو چيز ديگري
(فيض) ارچه درها سفته اند اشعار نيکو گفته اند
صاحبدلان پذرفته اند اما تو چيز ديگري