گفتي مرا نزد من آ تو آتشي تو آتشي
ترسم بسوزاني مرا تو آتشي تو آتشي
من تيره و دل سوخته تو روشن و افروخته
من سوخته من سوخته تو آتشي تو آتشي
من نيستم الا خسي تو سوختي چون من بسي
کي جان برد از تو کسي تو آتشي آتشي
در وصل تو چون اخگرم ميسوزم آتش ميخورم
در فرقتت خاکسترم تو آتشي تو آتشي
گه گرمي آموزيم گاهي ز تاب افروزيم
گاهي تمامي سوزيم تو آتشي تو آتشي
چون شعله خندان و خوشي ميسوزي و سر ميکشي
خوش خوش کشي خوش خوش کشي تو آتشي آتشي
خوي تو داغ من بس است رويت چراغ من بس است
نورت سراغ من بس است تو آتشي تو آتشي
از روي تو دارم ضيا از گرميت دارم بقا
آيم برت گردم فنا تو آتشي تو آتشي
گه (فيض) را سرکش کني گه صافي و بيغش کني
گه آتش آتش کني تو آتشي تو آتشي