کي پسندي تو جفا بر من مسکين کي کي
تو و انديشه اين کار خدا را هي هي
معدن مهر و وفا زآنکه ازو جور و جفا
حاش لله کي آيد ز تو اينها کي کي
درديم وعده وصلت ببهار اندازي
باز چون فصل بهار آيد گوئي دي دي
زخم بر من زني و دست من آلوده کني
تا چه گويند که زد زخم بگوئي وي وي
بس که با ناله و زاري دل من خو کرده است
چون شوم خاک نرويد ز گل من جزني
مي انگور نخواهم که بود تلخ و پليد
لب شيرين تو خواهم بمکم پي در پي
جرعه از لب لعلت اگرم دست دهد
تا ابد موي بمويم همه گويد مي مي
گر بخاکم گذري رقص کنان برخيزم
وز سر شوق زنم نعره ياحي ياحي
هاي و هوئي بکن اي (فيض) بود کز طرفي
ناگهان بر سرت آيد که رسيدم هي هي