گفتي مرا کن ذکر هو سبحانه سبحانه
من از کجا و ياد او سبحانه سبحانه
بايد چو ذکر هو کنم در سينه نقش او کنم
تا روي دل آنسو کنم سبحانه سبحانه
کي ميتوانم ذکر او کي ميتوانم فکر او
کي ميتوانم شکر او سبحانه سبحانه
امرش نبودي گر مرا کي ذکر من بودي روا
من از کجا او از کجا سبحانه سبحانه
از پيش من کي ميرود از من جدا کي ميشود
نسيان و يادش چون شود سبحانه سبحانه
خود ذکر اويم سربسر گر چه ز ذکرم بيخبر
وز خود نميدانم خبر سبحانه سبحانه
ذکرم من و او ذاکر است شکرم من و او شاکر است
عينم من و او ناظرم سبحانه سبحانه
هم ذاکر و مذکور او هم شاکر و مشکور او
هم ناظر و منظور او سبحانه سبحانه
جان مرا جانان بود جانم تن و او جان بود
او کي ز من پنهان بود سبحانه سبحانه
هم جان و هم جانان من هم مايه درمان من
سرمايه احسان من سبحانه سبحانه
گه منع و گه احسان کند گه درد و گه درمان کند
او هر چه خواهد آن کند سبحانه سبحانه
گاهي ازو گريان شوم گاهي ازو خندان شوم
او هر چه خواهد آن شوم سبحانه سبحانه
گه سازدم گه سوزدم گه در دم گه دوزدم
گه مستيي آموزدم سبحانه سبحانه
جان غرق شد در بحر او دل گم شد اندر هاي و هو
اي (فيض) بس کن گفتگو سبحانه سبحانه