با جذب دوست اي دل شيدا چگونه اي
اي قطره با کشاکش دريا چگونه اي
اي طاير خجسته پي مرغزار انس
در تنگناي وحشت دنيا چگونه اي
هيچ از مقام اصلي خود ياد مي کني
دور از ديار خويش در اينجا چگونه اي
کو روزگار عشرت و بزم وصال دوست
بي يار دلنواز خود آيا چگونه اي
کو چشم مست ساقي و کو آن لب چو لعل
مخمور مانده بي مي و مينا چگونه اي
مي آيد اين سروش ز جانان نفس نفس
کاي جان اسير غربت دنيا چگونه اي
با موجهاي قلزم هجران چه ميکني
در کام اژدهاي غم ما چگونه اي
زآن روزها که بود سرت در کنار ما
شبها چه ياد ميکني آيا چگونه اي
اي در وصال ما گذرانيده سالها
امروز در مفارقت ما چگونه اي
بعد از وصال با غم هجران چه ميکني
با ما چگونه بودي و بي ما چگونه اي
اي ديده اي که آن گل رخسار ديده اي
بي آن جمال روشن و بينا چگونه اي
چوني در ابتلاي بلاي فراق (فيض)
اي وصل دوست داده بدنيا چگونه اي