بنه سر بحکم خداي يگانه
شود تا بحکمت جهان دوگانه
بخواه از خدا غير عقبي و دنيي
که بحر نوالش ندارد کرانه
نظر برمدار از مسبب در اسباب
سببهاست حيران او در ميانه
فلک گر به پيچد ز فرمان او سر
از آن شقتش ميزند تازيانه
بپرداز خود را ز خود تا ببيني
که ما و شما نيست الا بهانه
بصورت بود جور و معني عدالت
شکايت مکن از جفاي زمانه
بدام تن افتاد تا مرغ جانم
دلش خون شد از حسرت آشيانه
چو از موطن اصليم ياد آيد
روانم شود بي خودانه روانه
مجو (فيض) از بي نشانه نشاني
که نتوان نشان داد از بي نشانه