دلم را اي خدا از عشق جان ده
روانم را حيات جاودان ده
تن بي جان بود جان فسرده
ز مهر خويش جانم را روان ده
بکوي قدس دل را راه بنما
روان را سوي عليين نشان ده
ز زندان بدن آزاد گردان
فضاي لامکان جان را مکان ده
بگير اين دوست را از دست دشمن
ز خود بيخود کن از خويشم امان ده
دل مخمور صهباي ازل را
شراب بيغش روحانيان ده
از آن مي کز الستم داده بودي
خمارم ميکشد بازم از آن ده
ز شهري آمدم بيرون در آغاز
دگر باره بدان شهرم نشان ده
دو عالم تنگ شد بر (فيض) جايش
وراي اين جهان و آن جهان ده