يارب اين مخمور را در بزم مستان بار ده
وز شراب لايزالي ساغر سرشار ده
يکدو غمزه زان دو چشمم ساقيا هر بامداد
يکدو بوسه زان لبانم در شبان تار ده
دور عقل آمد بسر گفتار واعظ شد کساد
عشق را بگشا دکان و رونق بازار ده
وقت مستي و طرب آمد خرد را عذر خواه
بزم مستان را بيارا مطربان را بار ده
کفر صادق خوشتر از ايمان کاذب آيدم
سبحه بستان از کف من در عوض زنار ده
مسجد و محراب و منبر پر شد از زرق و ريا
هان در ميخانه بگشا راستان را بار ده
آتشي از عشق افروز اهل غفلت را بسوز
دردها را کن دوا بيمار را تيمار ده
زاهدان خشک را بگذار با جهل و غرور
خيل رندان را مي از جام هوالغفار ده
زاهدان را نيست در خور عشقبازي کار ماست
عام را زين باده کم ده خاص را بسيار ده
ميکشد ساقي خمارم باده را تعجيل کن
(فيض) را از جام باقي عيش بي آزار ده