اي آنکه در ازل همه را يار بوده اي
از دار اثر نبوده تو ديار بوده اي
هر کار هر که کرد تو تقدير کرده اي
پيش از وجود خلق در آن کار بوده اي
عالم همه تر بوده و تو خالي از همه
يکتاي فرد بوده اي و بسيار بوده اي
حسن از تو رو نموده و عشق از تو آمده
مطلوب بوده و طلبکار بوده اي
بنموده در نقاب نکويان جمال خويش
وين طرفه در نقاب بديدار بوده اي
پس دل که بهر خويشتن آئينه ساخته
زان آينه بخويش نمودار بوده اي
خود را بخود نموده در آئينه جهان
بيننده بوده و بديدار بوده اي
فاش و نهان خلق هويداست نزد تو
بي آلت بصر همه ديدار بوده اي
رفتار مور در شب ديجور ديده اي
ز اسرار خلق جمله خبردار بوده اي
هر جاي هر چه بوده بر آن بوده اي محيط
عالم چو مرکزي و تو پرگار بوده اي
بي تو نه هستي و نه توانائي بود
ما را تو چاره بوده و ناچار بوده اي
ما هيچ نيستيم بخود سايه توايم
هم جاعل ظلام و هم انوار بوده اي
بس دل شکسته بر درت اي جابر الکسير
پيوسته ايستاده که جبار بوده اي
بس بنده که کرده گنه بر اميد آنکه
غفار بوده تو و ستار بوده اي
گر (فيض) را ز جهل برآري غريب نيست
پيوسته بنده پرور و غفار بوده اي