گر برفت اندر غمت دل گو برو
جان اگر هم شد فدايت گو بشو
حسن تو اي جان من پاينده باد
هر چه جز تو گو بقربان تو شو
من طمع از خود بريدم آن زمان
که بعشقت جان و دل کردم گرو
هر دمي جاني فدا سازم ترا
در همان دم بخشي از سر جان نو
جان نو بخشد جمالت نو مرا
کهنه را گويد جلالت که برو
هر دمم عيدي و قربان نويست
خلعتي نو روز نو روزي نو
دوست ميخواند ترا اي (فيض) هان
در ره او پاي از سر کن بدو