هستيم يک قطره از درياي تو
مستيم يک نشأه از صهباي تو
گر قبولم ميکني در يتيم
رانيم از خود کف درياي تو
حسن تو نور دل بيناي من
عشق من زيب رخ زيباي تو
چشم تو مفتون سر تا پاي خود
چشم من حيران سر تا پاي تو
آبروي شمع و مه را ريخت دوش
آفتاب روي بزم آراي تو
ميفزايد شور بر شور دلم
چون تبسم ميکند لب هاي تو
آه من از تاب آن زلف سياه
شور من از لعل شکرخاي تو
ناله ام از بخت مادرزاد خود
عشق من از حسن مادرزاي تو
هر که سودا کرد با تو سود برد
(فيض) را سر رفت از سوداي تو