اي خدا شرمنده ام از کثرت احسان تو
شرم بر شرمم فزايد چون کنم عصيان تو
گر ببخشائي گناهان مرا از فضل خود
آب گردم از خجالت بر در غفران تو
ور حساب من کني اي واي من اي واي من
کي تن و جان من آرد طاقت نيران تو
گاه گويم شايد اين ذره نيايد در حساب
چون کنم با ذره دارد کار در استان تو
هر چه هستم از توام بهر توام اي بي نياز
مظهر قهر توام يا مظهر غفران تو
هر چه دارم از تو دارم خود چه دارم هيچ هيچ
نيستم من جز بدي مستغرق احسان تو
(فيض) را حد ثنايت نيست معذورش بدار
کيست او يا چيست او تا دم زند در شأن تو
کي توان از عهده شکر تو بيرون آمدن
شکر نعمت نعمتي ديگر بود از خوان تو