گه سوي طاعت روم گه سوي عصيان او
مظهر لطفم من و مظهر غفران او
گاه مرا لطف او بر در طاعت برد
گه کشدم دست قهر جانب عصيان او
در گنهم گاه عفو سوي جنان آورد
گه بردم منتقم جانب نيران او
گاه جمالش مرا بر سر شکر آورد
گاه جمالم برد بر در کفران او
جرم من و حلم او هر دو زحد در گذشت
تا چکند عاقبت اين من و آن او
هستي او از قدم هستي ما از عدم
باقي و پاينده او ما همه قربان او
تا برد و بازدش گيرد و اندازدش
گوي دلم ميطپد در خم چوگان او
حلقه بگوش ويم رفته ز هوش ويم
گوش مرا ميسزد نغمه الحان او
ميکشدم امر او جانب اين گفتگو
(فيض) ز جان و ز دل هست بفرمان او