تيرماه

ماه تيرست اي نموده تيره از روي تو ماه
مي درين مه لعل روشن گردد اي مه مي بخواه
وقت نعمتهاست ليکن نعمتي چون مي مدان
جان بدين گفته که من گفتم گواه آيد گواه
دل به مي تازه ست تازه جان همي شادست شاد
گر گناه من همي جويي همي دارم گناه
ور نبودي مي عزيز اکنون که من گويم همي
کي عزيزش داشتي شاه جهان در بزمگاه
آنکه هستش نام شاه و شير و هستش در جهان
خسته و بسته ازو جان و دل هر شير و شاه
پايگاه و دستگاه دولتش کرد و گذاشت
چرخ را بي پايگاه و کوه را بي دستگاه
ملک او پاينده باد اندر جهان تا هست ملک
جاهش افزاينده باد اندر شرف تا هست جاه