اي ترک ماهروي ندانم کجا شدي
پيوسته که گشتي کز من جدا شدي
بودم تو را سزا و تو بودي مرا سزا
ترسم ز نزد من به ناسزا شدي
درد دلا که بنده ديگر کسي نشد
وآن گه شدي که بر دل من پادشا شدي
بيگانه گشتن از من چون در سر تو بود
با جان من به مهر چرا آشنا شدي
کي بينمت که پردگي و نازنين شدي
کي يابمت که در دهن اژدها شدي
آن گه بريدي از من جمله که بارها
گفتم به مردمان که تو جمله مرا شدي
اي تير راست چون بزدي بر نشانه زخم
وي ظن نيک من به چه معني خطا شدي
آري همه گله نکنم چون شدي ز دست
تا خود همي به زاري گويم کجا شدي
امروزم ار ز هجر زدي در دو ديده خاک
بس شب که تو به وصل در او توتيا شدي