مدح امير کيکاوس

در برابر امير کيکاوس
خوب و رنگين نشسته چون طاوس
مايه عشرتست و کان طرب
نکند جز نشاط و عيش طلب
پيل زوري که چون کند کشتي
پيل را زور او دهد پشتي
شير زخمي که چون برانگيزد
شير بيشه ازو بپرهيزد
با چنين قوت و چنين مردي
هست با همت و جوانمردي
نيست خالي ز جنس جنس علوم
خبري دارد او ز شعر و نجوم
نيست عيبش چو آنکه بي سيم است
همه اميدش از پدر بيم است
چون شود تنگدست و درماند
روي صلح از پدر بگرداند
يله گردد شهر و گيرد راه
سوي دهقان کشد سپه ناگاه
گويد از عجز بر ضياع پدر
اندر آيد به گرد آن يک سر
منزل او به نو نهاله کند
تا مگر نان از آن نواله کند
آنگه آيد به ديه کل هري
شايد ار نام خوک او نبري
گر همه يک دو من کرنج دهند
وآنقدر نيز هم برنج دهند
از پس آنکه مرد بگرايد
کر و فري عظيم بنمايد
اين همه پر دلي به کار آرد
تيغ بر خاک خشک بگذارد
آرد گيلانش از براش بود
در همه يک دو مشت ماش بود