توصيف اسب

مرکبش فعل برق و صرصر پاي
وهم گردد سبک چو خاست ز جاي
سنگ در زير سم او گرداست
رخش خيز است و دلدل آورد است
در نوردد زمين همي بتگي
اينت محکم پيي و سخت رگي
باز چون نعره بر سوار زند
خاک در چشم روزگار کند
شه به تيرش چون برانگيزد
از که و دشت لرزه برخيزد
آن خداوند کونبست کمر
لحظه اي جز به بندگي پدر