خطاب به شمشير پادشاه

اي تيغ شاه موسم کارست کار کن
وز خون کنار خاک چو دريا کنار کن
چون نام شهريار کن ايام شهريار
يک سر زمانه بر اثر شهريار کن
از بهر عون و نصرت دين حيدرست شاه
در دست او همه عمل ذوالفقار کن
چون باد خيز و آتش پيشکار برفروز
چون ابر بارو و راه ظفر بي غبار کن
وقت نشاط تست به دست ملک بخند
وز خرمي خزان را فصل بهار کن
خواهي شراب خوردن و خون باشد آن شراب
از کارزار صحن جهان لاله زار کن
آن قبضه مبارک شاه جهان ببوس
زان قبضه مبارک او افتخار کن
در رزمگاه نوبت خدمت به تو رسيد
خدمت به رزمگاه ملک بنده وار کن
با فتح همعناني امروز فتح را
با خويشتن به خدمت او دستيار کن
ترکان رزمساز عدو سوز شاه را
بر مرکبان نصرت و دولت سوار کن
شاه جهان حصار گشادست باک نيست
بر دشمنان شاه جهان را حصار کن
در ديده عدوش ز خون رست لعل گل
آن لعل گل که رست در آن ديده خار کن
رايان هند را و هزبران سند را
در بيشه ها بياب و به يک جا بشار کن
بتخانها بسوز و بتان را نگون فکن
در کارزار بر دشمنان کار زار کن
در دست شهريار به هر حمله در نبرد
يک فتح کرده بودي اکنون هزار کن
در کار کرد سطوت سلطان روزگار
تاريخ نصرت و ظفر روزگار کن
گردون به تو مفوض کردست کار رزم
اي دستيار کاري وقتست کار کن
در کارزار دشمن چيزي مشعبدي
رغبت نماي و دست سوي کارزار کن
مهره ز پشت و گردن رايان بود تو را
زان مهره لعبت شعبده ها آشکار کن
گر تخم فتح خواهي کشتن به بوم هند
خون ران و دشت ها همه پر جويبار کن
خون خوردنست خوي تو گرت آرزو کند
تا خون خوري شبيخون بر گنگبار کن
از بيخ و اصل بتکده گنگ را بکن
آنگاه قصد بتکده قندهار کن
از دهر عيش و روز بدانديش ملک را
هم طعم زهر قاتل و هم رنگ قار کن
در مغز بدسگال فرو شو چو آفتاب
روزش به گريه چون شب ديجور تار کن
در عدل ملک پرور و صد تقويت بکن
وآن تقويت به قوت پروردگار کن
قد عدو ز هول تو چون چفته مار گشت
اکنون سرش به ضرب چنو کفته نار کن
اي تيغ جانشکاري و وقت شکار تست
جانها ز بت پرستان يکسر شکار کن
اي آبدار تيغ به هند آتشي فروز
آفاق جمله پر ز دخان و شرار کن
بي رنگي ار چه هستي زنگارگون به خون
شنگرف ساز و روي زمين را نگار کن
هر معجزه که داري در ضرب کار بند
هر قاعده که دارد دين استوار کن
صافي عيار گوهري از آتش نبرد
هر ملک را به گوهر صافي عيار کن
ناورد کرد خواهد رخش ملک به رزم
سرهاي بت پرستان پيشش نثار کن
اوباش را نباشد نزديک او محل
مغز سر سران ويلان اختيار کن
در مرغزار پنجه شيران شرزه را
بي کار همچو پنجه سرو و چنار کن
در کار شو برهنه و از فتح و از ظفر
مردين و ملک را تو شعار و دثار کن
تو چرخ پر ستاره و از گوهر ملک
مانند چرخ گرد ممالک مدار کن
اي نورمند قسم نکو خواه نور ده
وي نار فعل خط بدانديش نار کن
اي مار زخم ديده مارست گوهرت
از زخم کام جان عدو کام مار کن
آن گرز گاوسارت باري مساعدست
اندر مصاف ياري آن گاوسار کن
تو آبدار و رخش جهاندار تابدار
اي آبدار نصرت آن تابدار کن
اي کامگار زخم کم و بيش شرق و غرب
بر کام و نهمت ملک کامگار کن
جرمي بديع وصفي وصف بديع خويش
اندر بديع گفته من يادگار کن
امروز داد و دولت و دين در جوار تست
ياري ده و رعايت حق جوار کن
اي بي قرار در کف شه بي قرار باش
اطراف را قرار ده و با قرار کن
بر باي عمرهاي ملوک جهان همه
بر تخت و ملک و عمر ملک پايدار کن