خويش را در جهان علم کردن
هست بر خويشتن ستم کردن
تن به تيمار در هوس بستن
دل به انديشه جاي غم کردن
خشمگين بودن وز خشم خداي
بر تن بي خرد رقم کردن
دوستان را و زير دستان را
به دل آورد و متهم کردن
دست با راستي زدن در کار
قامت راستي به خم کردن
دل و جان را همه طعام و شراب
نغمه و لحن زير و بم کردن
از حرام و حلال جاهل وار
روز و شب خواسته به هم کردن
ياد ناکردن از سؤال و شمار
خانه پر زر و پر درم کردن
لقمه لقمه ز آتش دوزخ
اندين مردري شکم کردن
عمر ناپايدار چون شمنان
در پرستيدن صنم کردن
اي برادر نکونگر به وجود
سازد انديشه عدم کردن
تن و جان در خصومتند و سزد
عقل را در ميان حکم کردن
گوش بر لابنه به عجز چو نيست
مذهب مردمان نعم کردن
کرم از هيچ کس مجوي که نيست
عادت هيچ کس کرم کردن
با نصيبي که داري از روزي
ممکنت نيست هيچ ضم کردن
نيست از عقل گر بينديشي
تکيه بر تيغ و بر قلم کردن
همه چاره کني و نتواني
چاره اين شمرده دم کردن
نيست مسعود سعد باب خرد
دل ز کار جهان دژم کردن
رنج بر دل منه که گردون را
پيشه افزوني است و کم کردن
هر چه داني بگوي از آنکه زبانت
خشک باشد به وقت نم کردن