به پادشاه زمانه زمانه شد پدرام
گرفت شاهي تسکين و خسروي آرام
امير غازي محمود سيف دولت و دين
که بر نگينه شاهي نبشته بادش نام
قوام دولت عالي و عمدة الدين است
پناه بيضه ملکست و عمدة الاسلام
همي نگردد جز بر مراد او افلاک
همي نباشد جز در رضاي او ايام
ميان ببندد پيشش غلام وار سپهر
چو بست پيشش ترکش سپهروار غلام
مخالفش را اندر کشد اجل به دهن
چو تيغ تيز که در حمله برکشد ز نيام
فلک ز هولش بيهش به روز جنگ و نبرد
جهان ز بيمش خامش به روز بار و سلام
به گاه بخشش بخشنده دست او ناهيد
به گاه کوشش رخشنده تيغ او بهرام
اجل بلرزد چون شاه راست کرد سنان
قضا بترسد چون باز برگرفت حسام
يکي نيابد جز در سر مبارز جاي
يکي نگيرد جز در دل دلير مقام
مخالفان ورا روي کهربا فامست
ز هول و هيبت آن خنجر زمرد فام
چو مملکت را آرام داد خواهي تو
ببرد بايدت از تيغ خسروي آرام
به هزبر چو شد خوردن عدوش حلال
به نزد مردم شد خوردن هزبر حرام
به نام او کرد ايزد جهان پر از نعمت
هنوز کون وي اندر ازل نگشته تمام
ز بهر ملکت او آفريد هفت اقليم
ز بهر خدمت او آفريد هفت اندام
بزرگواران او را همي برند سجود
جهان ستانان پيشش همي کنند قيام
خدايگانا هرگز کدام خسرو بود
ز اردشير و ز اسکندر و ز کسري و سام
که مملکت از وي چونانکه از تو ديد شرف
که دولت از وي چونانکه از تو يافت نظام
خداي چشم بد از دولتت بگرداناد
که کرد دولت تو بر سر زمانه لگام
هميشه شادزي اي شهريار ملک افروز
تو را زمانه شده پيشکار و دولت رام
ز بخت و دولت بر پيشگاه ملک نشين
ز قدر و رتبت در بوستان ملک خرام