مدح شهريار و سپاسگزاري از مراحم او

سزد که باش شاها ز ملک خرم و شاد
که ملک تو در شادي و خرمي بگشاد
خداي دادت ملک و خداي عزوجل
نگاه دارد ملک تو همچنان که بداد
خداي بود معين ساعت گرفتن تو
تو را نيايد حاجت به خنجر پولاد
سپاه بي حد بود و سلاح بي مر بود
وليک قاعده ملک تو خداي نهاد
خداي قاعده ملک تو نهاد چنان
که هر زمان ز جهان دولتيش خواهد زاد
نه بي اردات او بر زمين ببارد ابر
نه بي مشيت او بر هوا بجنبد باد
چنان قوي شد بنياد ملک تو گويي
ز بيخ ملک تو رسته است کوه را بنياد
کدام دولت پيدا شد از کواکب سعد
که آن سپهر بر تو به هديه نفرستاد
هميشه تيغ تو بي نصرت و ظفر نبود
که هست تيغ تو با نصرت و ظفر همزاد
خجسته روزا کاندر نبرد سطوت تو
به آب تيغ بيفروخت آذر خرداد
چو ابر نصرت باريد چرخ فصل خزان
بهار گشت ز ملک تو در تکين آباد
ز تيغ تيز تو فرياد کرد دشمن تو
وليک آنجا سودي نداشت آن فرياد
عروس ملک بياراست گوش و گردن و بر
نخواست از ملکان جز تو شاه را داماد
بناي ملک تو چون بر کشيد سر به فلک
بناي عمر عدوي تو بر زمين افتاد
مي نشاط زمانه به ياد ملک تو خورد
از آن که ملکي چون ملک تو ندارد ياد
تو طبع و دل را هم شاد و تازه در به مي
که خسروي به تو تازه ست و مملکت به تو شاد
به عدل و رادي ماند به جاي ملک جهان
بلي و چون تو نديده ست شاه عادل و راد
ز هر سويي سپهي بس گران فرستادي
که ملک و دين ز سپه باشد ايمن و آباد
تو داد گيتي دادي و لشکر تو کنون
جهان بگيرد کاندر نبرد بدهد داد
رسد ز هر سپهي هر دو هفته فتحي
که تهنيت کند آن را خليفه بغداد
بزرگ شاها رامش گزين و شادي کن
بخواه جام مي از دست آن بت نوشاد
ميان خلق سرافراز و تازه کرد مرا
مکارم تو چو سرو و چو سوسن آزاد
مرا به مدحي شاها ولايتي دادي
کدام شاهي هرگز به مادحي اين داد
به بارگاه تو کان هست و باد مرکز ملک
محل و رتبت من پاي بر سپهر نهاد
مرا همي به ثناي تو زنده ماند تن
که تا زيد تن من بي ثناي تو مزياد
خدايگانا هر عمر و جان که در گيتي است
عزيز و شيرين پيوند عمر و جان تو باد
به شادکامي در مجلس بهشت آئين
بخواه باده از آن دليران حورنژاد
چو سلسبيل مي خور که حضرت غزنين
بهشت گشت چون ارديبهشت در مرداد
هميشه بادي بر تخت ملک چون خسرو
مخالف تو گرفتار محنت فرهاد
به دور ماه ز سر تازه گشت سال عرب
خداي بر تو و بر ملک تو خجسته کناد