گلبرگ نو دميده محمد تقي که بود
پاکيزه طينت و ملکي خوي و پاکزاد
در باغ دهر نشو و نمائي نيافته
از تند باد حادثه ناگاه شد به باد
در چشمه سار چشم زند ديده پدر
صد جوي خون ز هجر گل روي خود گشاد
اي همنشين اگر طلبند از تو هم دمان
تاريخ آن لطيف گل گلشن مراد
بلبل صفت برآر ز دل ناله حزين
وان گه بگوي رفت چو برگ گلي به باد