نيست پيوند گسل مرغ دل شيدائي
زان بت نوش دهن چون مگس از حلوائي
زانگبين است مگر فرش حريم در او
که چنين مانده در او پاي دل هرجائي
شکرستان جمال تو چنان مي خواهم
که در آنجا مگسي را نبود گنجائي
ساکنم کن به ره خويش که پر مشکل نيست
مور را درگذر شهد سکون فرسائي
بر سر خوان تو بر زهر بنان سائي به
که به شهد دگران دست و دهان آلائي
بازماند دهن طفل لبن خواره ز شوق
هرگه آيند لبان تو به شکر خائي
محتشم در صفت آري به شکر ريزي تو
طوطي نيست درين نه قفس مينائي