شماره ٢٩٤: اي پري راه ديار آن پري پيکر بپرس

اي پري راه ديار آن پري پيکر بپرس
خانه قصاب مردم کش از آن کافر بپرس
با حريفان حرف آن مه بر زبان آور به رمز
از نظر بازان ره آن قصر و آن منظر بپرس
در هوايش تيز رو چون کوکب سياره شود
وز هواداران آن سرو بلند اختر بپرس
جان سوي او رفته زان محبوب جانبازش طلب
دل بر او مانده احوالش از آن دلبر بپرس
بعد پرسش اي صبا با او بگو اي بي وفا
از وفا يک ره تو هم زان بي دل ابتر بپرس
عاشق قصاب را خون خود اندر گردن است
با تو گفتم محتشم گر نيستت باور بپرس