شماره ٢٠٣: به مرگ کوه کن کزوي المها ياد مي آيد

به مرگ کوه کن کزوي المها ياد مي آيد
هنوز از کوه تا دم ميزني فرياد مي آيد
همانا در کمال عشق نقصي بود مجنون را
که نامش بر زبانها کمتر از فرهاد مي آيد
بد من گر به گوشت خوش نمي آيد چه سراست اين
که بد گوي من از کوي تو دايم شاد مي آيد
چه بيداد است اين بنشين و رسوائي مکن کز تو
اگر بيداد مي آيد ز من هم داد مي آيد
ازين به فکر کارم کن که در دامت من آن صيدم
که خود را مي کنم آزاد تا صياد مي آيد
سزاي هرچه دي در بزم کردم امشبم دادي
تو را چون يک يک از حالات مستي ياد مي آيد
به منع مدعي زين بزم بي حاصل زبان مگشا
که اين کار از زبان خنجر جلاد مي آيد
سگش صد دست و پا زد تا به آنکو برد با خويشم
خوش آن ياري که از وي اين قدر امداد مي آيد
چو بيداد آيد از وي محتشم دل را بشارت ده
که خوبان را به دل رحمي پس از بيداد مي آيد