شماره ١٥٨: امشب که چشم مست تو در مهد خواب بود

امشب که چشم مست تو در مهد خواب بود
مهد زمين ز گريه من غرق آب بود
ديوانه اي که غاشيه داري به کس نداد
تا پاي شهسوار بلا در رکاب بود
دي کامد آفتاب و خريدار شد تو را
با مشتري مقابله آفتاب بود
در نامه عمل ملک از آدمي کشان
گر مي نوشت جرم تو را بي حساب بود
از جنبش نسيم زد آتش به خرمنم
آن روي آتشين که به زير نقاب بود
تنها گذشت و يکقدم از پي نرفتمش
پايم ز بس که در وحل اضطراب بود
بر خاک محتشم به تواضع گذر که او
روزي بر آستان تو عاليجناب بود