شماره ١١٤: زان آستان که قبله ارباب دولت است

زان آستان که قبله ارباب دولت است
محرومي من از عدم قابليت است
چشم ز عين بي بصري مانده بي نصيب
زان خاک در گه سرمه اهل بصيرت است
رويم که نيست بر کف پايش به صد نياز
از انفعال بر سر زانوي خجلت است
دوشم که نيست غاشيه کش در کاب تو
آزرده از گراني بار مذلت است
دستم که نيست پيش تو بر سينه صبح و شام
کوته ز جيب عيش و گريبان راحت است
پايم ازين گنه که نه جاري به راه توست
مستوجب سلاسل قهر و سياست است
گر دور چرخ مانعم از پاي بوس توست
در روزگار باعث تاخير صحبت است
بر من جفاست ورنه سليمان عهد را
در انجمن نصيحت موري چه حاجت است
من بعد روي محتشم از هيچ رومباد
دور از درت که گفته ارباب همت است