به مهر غير در اخلاص من خلل کردي
ببين کرا به که در دوستي بدل کردي
چه اعتماد توان کرد بر تو اي غافل
که اعتماد بر آن مايه حيل کردي
مرا محل ستادن نماند در کويت
ز بس که با دگران لطف بي محل کردي
بر آن شدي که کني نام خويش بر دل غير
خيال سکه زدن بر زر دغل کردي
نبود بد عمل من چرا در آزارم
عمل به قول رقيبان بدعمل کردي
بسي مدد ز اجل خواست روزگارو نکرد
مرا به گور وليکن تو بي اجل کردي
نبود مثل تو اول کسي چرا آخر
بناکسي همه جا خويش را مثل کردي
و گر چه پاس تو دارم به چشم رمز شناس
که آنچه در نظرم بود محتمل کردي
حديث نيک دهد يار محتشم ديگر
بگو چو ختم حکايت برين غزل کردي