شماره ٥٧: بهر تسخير دلم پادشهي تازه رسيد

بهر تسخير دلم پادشهي تازه رسيد
فکر خود کن که سپه بر در دروازه رسيد
عشق زد بر در دل نوبت سلطان دگر
کوچ کن کوچ که از صد طرف آوازه رسيد
شهر دل زود بپرداز که از چار طرف
لشگري تازه برون از حد و اندازه رسيد
مژده محمل مه کوکبه اي مي آرند
از درون رخش برون تاز که جمازه رسيد
ميوه وصل تو آن به که گذارم به رقيب
از رياض دگرم چون ثمر تازه رسيد
ساقيا باده ز خمخانه ديگر برسان
که درين بزم مرا کار به خميازه رسيد
محتشم طرح کتاب ديگر افکند مگر
کار اوراق جلاليه به شيرازه رسيد