شماره ٣٨: منم کز دل وداع کشور امن و امان کردم

منم کز دل وداع کشور امن و امان کردم
ز ملک وصل اسباب اقامت را روان کردم
منم کانداختم در بحر هجران کشتي طاقت
رسيدم چون به غرقاب بلا لنگر گران کردم
منم کاورد کوه محنتم چون زور بر خاطر
تحمل را به آن طاقت شکن خاطرنشان کردم
منم کاويخت چون هجران کمان خويش از دعوي
بزور صبر جرات در شکست آن کمان کردم
منم کز صرصر هجران چه شد ميدان غم رفته
ز دعوي با صبا آسودگي را همعنان کردم
منم کايام چون گشت از کمان کين خدنگ افکن
فکندم جوشن طاقت ببر خود را نشان کردم
منم کز سخت خاني بر دل هجران گزين خود
جفا را جرات افزودم بلا را کامران کردم
منم صبر آزمائي کز گره هاي درون چون ني
کمر بستم به سختي ترک آن نازک ميان کردم
منم مرغي که چون بر آشيانم سنگ زد غيرت
به بال سعي پرواز از زمين تا آسمان کردم
منم کز گفتن نامي که ميمردم براي آن
چو شمع از تيغ غيرت نطق را کوته زبان کردم
منم کز محتشم آئين صبر آموختم اول
دگر سلطان غيرت هرچه فرمود آنچنان کردم