شماره ٣٣: در عين وصل جز من راضي به مرگ خود کيست

در عين وصل جز من راضي به مرگ خود کيست
صد رشک تا سبب نيست با خود درين صدد کيست
ياران مدد نمودند در صلح غير با او
اکنون کسي که در جنگ ما را کند مدد کيست
حرفي که گر بگويم گردد سيه زبانم
جز خامه آن که با او گويد بشد و مد کيست
آن کس که کرده صد جا بدگوئي تو نيک است
اي بد ز نيک نشناس گر نيک اوست بد کيست
بر نقد عصمت خود بنگر خط خطا را
آنگه ببين به نامت اين سکه آن که زد کيست
جز من که غيرتم کرد راضي به دوري تو
آن کس که دور خواهد جان خود از جسد کيست
اين وصل بي بها را من مي دهم به هجران
ياران کسي که دارد بر محتشم حسد کيست