شماره ٣٠: باز جائي رفته ام کز روي يارم شرمسار

باز جائي رفته ام کز روي يارم شرمسار
روي برگشتن ندارم شرمسارم شرمسار
در تب عشقم هوس فرمود نا پرهيزيي
کاين زمان تا حشر از آن پرهيزگارم شرمسار
با رخ و زلفش دلم شرط قراري کرده بود
هم از آن شرحم خجل هم زان قرارم شرمسار
قول و فعل و عهد و شرطم بود پيشش معتبر
پيش او اکنون به چندين اعتبارم شرمسار
کار من يکباره مشکل شد در اين عشق و هوس
اي اجل بازا که من زين کار و بارم شرمسار
همچو نعلم پيش او چشم از زمين برداشتن
نيست ممکن بس کزان زيبا سوارم شرمسار
محتشم بر شاخ ديگر بلبل دل را نشاند
من چه نرگس از رخ آن گلعذارم شرمسار