عشقت ز هم برآورد ياران مهربان را
از همچو مرگ به گسست پيوند جسم و جان را
تا طرح هم زباني با اين و آن فکندي
کردند تيز برهم صد همزبان را
از لطف عام کردي در بزم خاص باهم
در نيم لحظه دشمن صد ساله دوستان را
جمعي که باهم اول بودند راست چون تير
در کينه هم آخر کردند زه کمان را
باد ستيزه برخاست وز يکديگر جدا کرد
مانند دود آتش اهل دو دودمان را
شهري ز آشنايان پر بود اي يگانه
بيگانه کرد عشقت از هم يگان يگان را
صد دست عهد باهم دست تو از کناره
شمشير بر ميان زد پيوند اين و آن را
ما با کسي که بوديم پيوسته بر در مهر
باب النزاع کرديم آن طرفه آستان را
با محتشم رفيقي طرح رقابت افکند
کي ره به خاطر خود مي دادم اين گمان را