وله ايضا

غره شوال شد طره دلدار کو
تهنيت عيد را ساغر سرشار کو
آن مي باقي چه شد آن بت ساقي چه شد
رطل عراقي چه شد خانه خمار کو
باده صهبا کجاست ساده زيبا کجاست
آن بط و مينا کجاست آن بت و زنار کو
معني طامات چيست زهد و کرامات چيست
اين همه اثبات چيست آن همه انکار کو
عهد خلق شد بعيد بهر شکون را بعيد
ز آيت بخت سعيد مدح جهاندار کو
ماه منوچهر چهر شاه فريدون نژاد
خسرو پاکيزه مهر داور با عدل و داد
ساقيکا مي بيار مطربکا ني بزن
هي تو دمادم بده هي تو پياپي بزن
ساغر مي مي بنوش ناله ني مي نيوش
چند نشيني خموش هي بخور و هي بزن
دور زمستان رسيد عهد شبستان رسيد
نوبت مستان رسيد مي بخور و ني بزن
فصل دي است اي نگار باده گلگون بيار
يک تنه چون نوبهار بر سپه دي بزن
حضرت دارا بجو مدحت دارا بگو
طعنه هم از بخت او بر جم و بر کي بزن
فصل ادب اصل جود صدر هدي روي دين
خازن گنج وجود خواجه چرخ برين
اي صنم سرخ لب روزه ترا زرد کرد
جفت بدي با طرب روزه ترا فرد کرد
بود دلت گرم عيش روزه برانگيخت جيش
گرم درآمد به طيش عيش ترا سرد کرد
روزه به صد توش و تاب کرد به گيتي شتاب
يک تنه چون آفتاب با همه ناورد کرد
از تن جانها به درد روزه برانگيخت گرد
آنچه به نامرد و مرد مي نتوان کرد کرد
خيز و به شادي گراي مدحت خسرو سراي
مدحت او را خداي داروي هر درد کرد
آنکه به هنگام رزم سخره کند پيل را
دست جوادش به بزم طعنه زند نيل را
آنکه بود روزگار ريزه خور خوان او
هر که به جز کردگار شاکر احسان او
بحر ز جودش نمي دهر ز عمرش دمي
وز دل و جان عالمي تابع فرمان او
ساحت کويش حرم خلق نکويش ارم
خازن گنج کرم دست درافشان او
تيغ وي اندر وغا هست يکي اژدها
خفته مرگ فجا در بن دندان او
هوش هژبران برم زهره شيران درم
+جون به زبان آورم وقعه گرگان او
چون به وغا داد دست لشکر منصور را
پاي تهور شکست دشمن مقهور را
اي ملک ملک بخش ملک تو معمور باد
در غمرات خطر خصم تو مغمور باد
تا که چمد مهر و ماه تا گذرد سال و ماه
در ره دين اله سعي تو مشکور باد
هر که ز مهرت بعيد جانش مبادا سعيد
وز المش صبح عيد چون شب ديجور باد
نيک بود حال تو سعد بود فال تو
وز تو و اقبال تو چشم بدان دور باد
مکنت تو پايدار دولت تو برقرار
وز کرم کردگار سعي تو موفور باد
تا که چمد آسمان ملک به کام تو باد
ملک زمين و زمان جمله به نام تو باد