شاهي که بر سرست ز لولاک افسرش
تشريف کبرياست ز دادار در برش
گيهان و هر که در وي نقشي ز قدرتش
گردون و هر چه در وي حرفي ز دفترش
اقبال و بخت پير و عضبا ور فرفش
خورشيد و ماه خادم شبير و شبرش
شام ابد جنيبه موي مجعدش
صبح ازل طليعه روي منورش
شب چهره سياه بلال مؤذنش
مه غره جبين براق تکاورش
موجي بود فلک ز محيط عنايتش
فوجي بود ملک ز سپاه مظفرش
قلبي بود مجسم فرخنده قالبش
روحي بود مصور زيبنده پيکرش
گردون مجله ييست بر اثبات معجزش
گيهان محله ييست ز اقطاع کشورش
در ژرف بحر قدرت قدرش سفينه ييست
کافلاک بادبان بود و خاک لنگرش
کرد ار همي سليمان تسخير ديو و دد
او گشت صدهزار سليمان مسخرش
از کردگار ملک رسالت مفوضش
از کارساز تاج ولايت مقررش
خاک سياه چرده غباري ز موکبش
چرخ کبود جامه دخاني ز مجمرش
با يک جهان سعادت جبريل خادمش
با يک فلک شرافت ميکال چاکرش
بر چرخ هر چه انجم کيلي ز خرمنش
بر خاک هرچه مردم خيلي ز لشکرش
بحر محيط آبي از جوي رحمتش
مهر منير تابي از روي انورش
طاقيست قدر او که بود شمس شمسه اش
طوقيست حکم او که بود چرخ چنبرش
گويي سپهر از چه ز جيب جلالتش
بويي بهشت از چه ز خلق معطرش
صبح سپيد آيت روي مبارکش
شام سياه حجت موي معنبرش
شهروزه يي به درگه سلطان انجمش
فيروزه يي ز خاتم گردون اخضرش
خشتي ز سقف ايوان گردون عاليش
ميخي ز نعل يکران خورشيد خاورش
آني ز دور بعثت دهر مخلدش
ناني بخوان دعوت چرخ مدورش
هر هشت باغ رضوان نامي ز مجلسش
هر چار جوي جنت دردي ز ساغرش
گر بي ولاي او به بهشتم صلا زنند
نفرين کنم به حوري و غلمان و کوثرش
ور با هواي او شودم جاي در جحيم
بر من خليل وار دمد گل ز آذرش
تا بر خط خطايم خط خطا کشد
سوگند مي دهم به خداوند قنبرش