در مدح دو شاهزاده آزاده محمد قلي ميرزا الملقب به ملک آرا و شجاع السلطنه مغفور طاب الله ثراهما فرمايد

گشته در برجي دو نجم سعد گردون را قران
يا دو خورشيد فروزان طالع از يک خاوران
يا دو تابان گوهر رخشنده اندر يک صدف
يا دو رخشان اختر تابنده از يک آسمان
يا دو جبريل امين را در يکي مهبط نزول
يا دو شاه تاجور را بر يکي مسند مکان
يانه توأم قدرت يزدان و رحم کردگار
يا شجاع السلطنه يا خسرو مازندران
ساحت مضمار جاه آن سپهر اندر سپهر
عرصه ميدان قدر اين جهان اندر جهان
هر کجا کانون قهر آن جحيم اندر جحيم
هر کجا گلزار لطف اين جنان اندر جنان
فتح و نصرت با عنان آن رکاب اندر رکاب
فر و دولت با رکاب اين عنان اندر عنان
با ثبات حزم آن گردنده چو گردون زمين
با شتاب عزم اين ساکن چو غبرا آسمان
با مؤالف جود آن چون کشته و ابر بهار
با مخالف تيغ اين چون خرمن و برق يمان
آن به رزم اندر و يا اسفنديار روي تن
اين به بزم اندر و پا اسکندر صاحبقران
هم يموت از بأس اين راضي به قوت لايموت
هم ز جيش ترکمان آن هراسان ترکمان
ره نپويد بر فراز قصر جاه آن يقين
جا نجويد بر نشيب کاخ قدر اين گمان
از زبان آن حديثي وز قضا صد گفتگو
از بنان اين کلامي وز قدر صد داستان
يک صدا از ناي آن وز گوش گردون صد خروش
يک نفير از کوس اين وز ناي تندر صد فغان
جز بهار عدل آن کز وي بخشکد شاخ ظلم
غير نقش مهر اين کز وي برآسايد روان
فصل اردي ديده يي کز وي عيان گردد خريف
نقش بيجان ديده يي کز وي به تن آيد توان
يک کمانداري از آن وز شير گيران صد کمين
يک کمين گيري ازين وز شير مردان صد کمان
غير طبع آن کزو ياقوت بارد آشکار
غير دست اين که او گوهر برافشاند عيان
بحر قلزم ديده يي هرگز شود ياقوت خيز
ابر نيسان ديده يي هرگز شود گوهر فشان
نازش آن ني به تاج و بالش اين ني به تخت
تخت مي بالد بدين و تاج مي نازد بدان
تا ز عدل آن پريشان خاطر جور و ستم
تا ز داد اين فراهم مجمع امن و امان
باد اندر سايه اقبال آن روي زمين
باد اندر خطه فرمان اين ملک زمان