منم که از کف زربخش آفت کانم
جهان عز و علا را چهار ارکانم
به وقعه پيلم و کوبنده گرز خرطومم
به کينه شيرم و درنده تيغ دندانم
زمانه چنبري از تاب خورده فتراک
ستاره جوهري از آب داده پيکانم
زره شود سپر آسمان ز شمشيرم
قبا شود کمر کهکشان ز کيوانم
زمانه گسسته طنابي به ميخ خرگاهم
زمين شکسته کلوخي به خاک ايوانم
به بزم عشرت رودک ز نيست ناهيدم
به بام شوکت چوبک ز نيست کيوانم
مکدرست ضمير از نياز فغفورم
مجدرست زمين از نماز خاقانم
چو عزم رزم کنم ضيغم زره پوشم
چو راي بزم کنم قلزم سخندانم
به روز قهر اجل را رواج بازارم
به گاه مهر امل ار کساد دکانم
به خوان فضل چو از آستين برآرم دست
کمينه لقمه بود صدهزار لقمانم
به گاه نظم چو از ابر خامه پاشم آب
کهينه قطره بود صدهزار قطرانم
درون درع چو در آب عکس خورشيدم
فراز رخش چو بر کوه ابر نيسانم
به باغ لاله و ريحان گرم بجوشد مهر
مصاف باغ و سنان لاله تيغ ريحانم
به آب و سبزه و بستان گرم بجنبد دل
خدنگ آب و خسک سبزه دشت بستانم
شمامه يي بود از بوي خلق فردوسم
شراره يي بود از تف تيغ نيرانم
به گرد رزم چو در زنگبار خورشيدم
به پشت رخش چو بر بوقبيس عمانم
محيط قهرم و شمشير و گرز امواجم
سحاب کينم و کوپال و تيغ بارانم
به تيغ شير شکر ملک را پرستارم
به رمح مار صفت گنج را نگهبانم
شدست پر مگس همچو پر طوطي سبز
ز رنگ زهره گرگان دشت گرگانم
هنوز از دلم الماس زمردين گوهر
زخون خصم چکد لخت لخت مرجانم
هنوز تيغ درخشان من به خود نازد
که من ز خون عدو معدن بدخشانم
مراست عرضي شاها که گر قبول افتد
دهد بهار امل بار شاخ حرمانم
دو هفته رفت که از فاقه در قلمرو فارس
نژند و خوار چو مصحف به کافرستانم
از آنکه زلف پريشان به طبع دارم دوست
چو زلف دوست پريشان شدست سامانم
علي الخصوص که در فرق مي بتوفد مغز
ز شوق حضرت فرمانرواي ايرانم
بجز اراده مرا نيست ساز و برگ سفر
به ساز و برگ چنين طي راه نتوانم
گرم وظيفه امساله التفات رود
ز شوق بر دو جهان آستين برافشانم
چنان به شکر تو گويا شوم که گويي چرخ
نموده تعبيه بر لب هزار دستانم
شها چو سيم و زرم بيش ازين نژند مدار
چه جرم کرده ام آخر چه بوده عصيانم
به من ستم چه کني خسروا نه من سيمم
ز من چه کينه کشي داورا نه من کانم
به دولت تو که نه من پسر عم اينم
به افسر تو که نه من برادر آنم
نه آسمانم چندين مساز پامالم
نه روزگارم چندين مخواه خسرانم
نه همچو صبح ز دستم به پيش راي تو لاف
که تا ز دست سخط بردري گريبانم
دوام عمر تو چندانکه آسمان گويد
مدار عمر سر آمد به امر يزدانم