در ستايش ميرزا ابوالقاسم قايم مقام رحمه الله فرمايد

شاعري امروز مر مراست مسلم
از شرف مدحت اتابک اعظم
حضرت قايم مقام صدر قدرقدر
احمد عيسي خصال مير خضر دم
آنکه به راي رزين مربي گردون
وانکه به فکر متين مقوم عالم
خلق روان سيرتش روان مصور
خوي بهشت آيتش بهشت مجسم
ساحت گيتي ز جود اوست مزين
جبهت گردون به داغ اوست موسم
خرمن خرمن شکر ز گفتش پيدا
دريا دريا گهر به کلکش مدغم
دولت ايران براي اوست مخلد
ملکت سلطان به سعي اوست منظم
مجمره بزمش آفتاب منور
مشربه کاخش آسمان معظم
رايتي از راي اوست بيضه بيضا
آيتي از نطق اوست چشمه زمزم
تربيتش سنگ را به مايه کند در
تقويتش مور را به پايه کند جم
از مي انعام اوست روي امل سرخ
از پي اکرام اوست پشت فلک خم
علت غائي بود وجود جهان را
گرچه مؤخر ولي به رتبه مقدم
طبع کريمش به جود و جاه مخمر
ذات سليمش به روي و راي مسلم
از کرمش آفتاب و کرته زرين
از سخطش آسمان و کسوت ماتم
دوزخ با مهر اوست روضه رضوان
جنت با قهر اوست قعر جهنم
با رخ او گل به رنگ تيره تر از گل
با کف اويم به سنگ طعنه بر از يم
اي به گهر مهترين نتيجه حوا
وي به شرف اولين سلاله آدم
اينت اشارت ز کردگار پياپي
اينت بشارت ز کردگار دمادم
کز تو يک اقدام و صد ديار مسخر
وز تو يک اقبال و صد اساس فراهم
شير فلک امتثال امر ترا هست
روز و شب آماده تر ز کلب معلم
چرخ به چنگال قدرتت به چه ماند
روبهکي خسته در مخالب ضيغم
چنبر آفاق را جلال تو مرکز
قسمت ارزاق را نوال تو مقسم
ساعد مجد تراست گيهان ياره
رايت راي تراست گردون پرچم
خصم تشبه کند به شخص تو ليکن
سفله نگردد کيا به کسوت ملحم
پير نگردد جوان به غازه و زيور
زشت نگردد نکو به ياره و خاتم
طينت احمد کجا و فکرت بوجهل
دعوت عيسي کجا و دعوي بلعم
باقل هرگز بهش نگردد حسان
مادر هرگز به بر نگردد حاتم
کوه دماوند کي چو حزم تو متقن
پشته الوند کي چو حکم تو محکم
تاج سخا را کنوز کلک تو گوهر
بام سخن را رموز فکر تو سلم
صدرا کس جز تو قدر من نشناسد
رومي داند بهاي ديبه معلم
راي تو ميزان دانشست وليکن
کوه بر سنگ او ز کاه بود کم
شکر خدا را که هستم از کرم تو
صاحب قدر منيع و صدر مکرم
منت بيمر خداي را که ز جودت
خاطر درهم ندارم از پي درهم
کيسه پر آموده ام ز لؤلؤ لالا
کاسه پيموده ام ز باده درغم
گه ز بت ساده خانه سازم بستان
گه ز بط باده خاطر آرم خرم
چيست بط باده شعر بيغش شيوا
کيست بت ساده يار مونس همدم
هيچکسم نيست جز ولاي تو مونس
هيچکسم نيست جز ثناي تو همدم
حضرت دستور نيز از کرم عام
در حق چاکر کند متابعت عم
مجلسش آموده از سران معزز
محفلش آکنده از مهان مخفم
صف به صف استاده پير و کودک و برنا
کش بکش آماده ترک و تازي و ديلم
نيست برش نام من چو وصف تو مجهول
نيست برش قدر من چو نعت تو مبهم
آري در وصف تست عاقله جاهل
آري در نعت تست ناطقه ابکم
بالله ازين به کسي سخن نسرايد
جز که شود خاطرش به معجزه ملهم
خاصه که از فر آفتاب قبولت
گشته کنون آسمان گراي چو شبنم
تا به جهان نام از جلالت سهراب
تا به زيان ياد از شجاعت رستم
رايض امر ترا به ساحت گيتي
تا ابد از صبح و شام اشهب و ادهم
عزم تو چون خنگ چرخ ساير و ساري
حزم تو چون کوي خاک ثابت و مبرم