در ستايش شاهزاده رضوان و ساده شجاع السلطنه حسنعلي ميرزا طاب ثراه

چيست آن اژدها نهاد نهنگ
که ز پيريش چهره پر آژنگ
هم ازو در اياق دوست شراب
هم ازو در مذاق خصم شرنگ
هم به کابل ازو نهيب و خروش
هم به زابل ازو غريو و غرنگ
هم ازو ويله در اراضي روم
هم ازو مويه در نواحي زنگ
هم ولاول ازو به خلخ و چين
هم زلازل ازو به تبت و تنگ
گاه آرد گذر به تارک شير
گاه سازد مقر به کام پلنگ
رنگ مرآت گون او به مصاف
جز به خون عدو نگيرد زنگ
گردن شير تابد از پيکار
زنخ ديو پيچد از نيرنگ
گر به خرچنگ ديده يي مه نو
در مه نو نظاره کن خرچنگ
حامي دين چنان که يارد ساخت
کعبه را در کليسياي فرنگ
کسوت جان نگيرد از دشمن
تا نگردد برهنه در صف جنگ
از شررباريش گريزانست
پيل از ميل و شير از فرسنگ
جان شيرين ز خصم گيرد از آن
فوج موران درو زنند کرنگ
مسکنش دست خسروست آري
بحر زيبد قرارگاه نهنگ
خسرو راستين حسن شه راد
که خرد را ز راي او فرهنگ
آنکه از فرط عدل او شاهين
لب پر از شکوه دارد از تو رنگ
شير عزمش به چرخ داده شتاب
و قر حزمش به خاک داده درنگ
فرق ناکرده بزم را از رزم
مي ندانسته جشن را از جنگ
نال نايش به گوش ناله ناي
شور شورش به مغر نغمه چنگ
سطوت او کند ثريا را
بس پراکنده تر ز هفت اورنگ
داده جودش حشيش بخل برآب
زده عدلش زجاج فتنه به سنگ
چون برد دست بر به گرز گران
چون زند شست بر به تير خدنگ
تن بشويد به آب مرگ فرود
رخ بپوشد به خاک تيره پشنگ
مدحت آرد به محرمان دارا
بذله گويد به پيلتن ارژنگ
خسروا اي ز يمن معدلتت
روي گيتي سراچه ارژنگ
ملک را از نگار رأفت تو
طعنها بر نگارخانه گنگ
با توان تو دست دوران شل
با سمند تو پاي گردون لنگ
چون نهي پاي، در چه در ميدان
چون کني جاي، بر چه بر اورنگ
بر يکي اشقري دو صد کاموس
بر يکي مسندي دوصد هوشنگ
روز کين کز خروش، شندف و ناي
کر شود گوش روزگار از عنگ
نه به سرها ز ترس ماند هوش
نه به تنها ز بيم ماند هنگ
هر هژبري عيان به کوهه ديو
هر نهنگي نهان به چرم پلنگ
چون تو بيرون خرامي از مکمن
شيرسان بر نشسته بر شبرنگ
سفته ياقوت را به مرواريد
تيغ الماس گون گرفته به چنگ
در زمين وغا ز خون يلان
رود نيل آوري به يک آهنگ
خاک را لعل سازي از الماس
چرخ را پروزن کني ز پرنگ
خسروا اي که زهره در بزمت
به نواي طرب زند آهنگ
عقل اگر با تو لاف فهم زند
کودکانش همي زنند به سنگ
شاهي اندر قفاي تو پويان
ورنه شخص ترا ز شاهي ننگ