دوش ديدم يکي خجسته وثاق
طاق او جفت طاق هفت طباق
صحن او خورده با ارم سوگند
سقف او بسته با فلک ميثاق
از يکي سو نهاده تا سر سقف
از يکي گوشه چيده تا دم طاق
نسخه هيأت و کتاب نجوم
جلد تهذيب و دفتر اخلاق
صحف فضل منطقي اجزا
کتب نظم و هندسي اوراق
سفرها از مباحث مشاء
جلدها از دقايق اشراق
از تآليف گوشيار دقيق
از تصانيف بوعلي دقاق
نسخه يي چند هم ز موسيقي
در مقامات کوچک و عشاق
از نشابور و زابل و تبريز
از نهاوند و اصفهان و عراق
نسخ نسخ و رقعهاي رقاع
صحف ثلث و فردهاي سياق
تهنيت خوان به نزد عقل شدم
کاي حکيم جهان علي الاطلاق
بهر تعليم علم رسطاليس
جا کند اندرين خجسته رواق
يا نه ادريس از پي تدريس
جا در اينجا کند به استحقاق
يا نه صدرا به صدر اين محفل
رمز اشراق گويد از اشفاق
يا ابونصر اندرين منزل
بحث مشاء را کند اطلاق
يا شهيدين اندرين مجلس
لب گشايند بهر استنطاق
يا پس از حل و عقد ملک ملک
جا گزيند درين خجسته وثاق
شاه غازي ابوالشجاع که هست
کف کافيش واهب الارزاق
آنکه از ثقل بار خدمت او
شده نه چرخ خاضع الاعناق
مرگ بر روي خنجرش مفتون
فتح بر زلف پرچمش مشتاق
خنگ او ننگ صرصر از تعجيل
تيغ او رشک دوزخ از احراق
هست هنگام کين به پشت سمند
احمدي کينه جو به پشت براق
خون ببندد ز بأس او به عروق
جان درآيد ز لطف او به عراق
حمرتي کز افق پديد آيد
چون گشايي نظر به استحقاق
از طلوع و غروب بيضا نيست
کش فلق يا شفق کني اطلاق
خون خصمش ز بسکه خورده سپهر
کرده است از مراغه سرخ آفاق
روز هيجا که ناي رويين را
بود از فرط ناله بيم خناق
بهر نوميدي خصامش چرخ
گويد اليوم مالهم من واق
با کفش چون عروس بخشش را
عقد بست آسمان به صدق صداق
بحر و کان را صداق کرد و کنون
کف او مي کند اداي صداق
ديگرش اينقدر معونت نيست
که کند جفت خويش را انفاق
بهر تقديم خدمتش که ملک
جسته پيوسته از حق استيفاق
داده پروانه عقل روشن راي
بر که بر هفت شمع هفت طباق
عجلوا بالغدو و الاصال
ارکضوا بالعشي و الاشراق
چرخ مانند بندگان بستست
کمر از بهر خدمتش ز نطاق
باز با عقل نکته دان گفتم
کاي مهين خلق واهب خلاق
ملک از محرمان کرا کردست
حارس اين وثاق عرش رواق
ماه تابنده است يا خورشيد
چرخ گردنده است ياآفاق
گفت اينان نيند محرم راز
زانکه از اهل ريمنند و نفاق
کس بدين پايه از شرف نرسد
جز سپهر وفا و قطب وفاق
زاده الفت آن سخنور عصر
کاسمانش ستوده در اخلاق
آنکه ماننده سخنور طوس
خردش برگزيده در افلاق