در ستايش اميرالامراء العظام ميرزانبي خان رحمة الله فرمايد

محمود ماه من که غلامش بود اياز
ديشب دعاي مير بدينگونه کرد ساز
بر کف گرفت زلف که يارب به موي من
عمر امير کن چو سر زلف من دراز
خشمش چو هجر طلعت من باد دلشکن
مهرش چو ماه عارض من باد دلنواز
در مال کس چو خواجه من باد بي طمع
در کار دين چو عاشق من باد پاکباز
خصمش چو زلف تيره من باد سرنگون
بختش چو سرو قامت من باد سرفراز
گيتي چو من به حضرت جاهش برد سجود
گردون چو من به درگه قدرش بود نماز
در کار خصم و چهر حسودش زند سپهر
هر عقده يي که من کنم از زلف خويش باز
اخلاق او چو موي من از طبع مشک بيز
اقبال او چو حسن من از وصف بي نياز
خصم وي و دهان من اين هر دو بي نشان
خشم وي و فراق من اين هردو جانگداز
در تير او چو مژه باد تعبيه
دندان شير شرزه و چنگال شاهباز
در چنگ او چو طره من خام شصت خم
در دست او چو قامت من رمح هشت باز
آوازه جلال وي و صيت حسن من
باد از عراق رفته همه روز تا حجاز
گنجش چو گنج فکر تو لبريز از گهر
ملکش چو ملک حسن من ايمن ز ترکتاز
پرورده همچو طبع تو اندر وفا و مهر
آسوده همچو شخص من اندر نعيم و ناز
ممتاز باد شخص وي از واليان عصر
چونان که من ز خيل بتان دارم امتياز
پيدا بر او چو نقش جمالم وجود جود
پنهان بر او چو سر دهانم نشان آز
محمود باد عاقبت او چو نام من
با طالعي خجسته تر از طلعت اياز
و آخر چه گفت گفت که قاآنيا چو شمع
در عشق من بسوز و به سوداي من بساز
تا خواجه منستي در بندگي بکوش
تا بنده اميري بر خواجگان بناز