بشارت باد بر اهل نشابور
ز گرد موکب داراي منصور
شجاع السلطنه سلطان غازي
که از عدلش جهان گرديده معمور
به قصرش چاکري خاقان و قيصر
به کاخش خادمي چيپال و فغفور
خروش ناي او يا ناله رعد
غريو کوس او يا نفخه صور
فروزان آفتاب اندر دل چرخ
و يا توقيع او بر صدر منشور
ز قهرش جنبشي در نيش کژدم
ز لطفش آيتي در نوش زنبور
زهي گنجينه راز نهان را
ضمير عالم آراي تو گنجور
دلت کاندر سخايي مثل و همتاست
گفت را در عطا فرموده مأمور
ز بذلش کان اگر جويد تظلم
کفي بالله المأمور معذور
تواند داد نهي جازم تو
تغير در وقوع امر مقدور
خورد خون تيغت آري سازگارست
شراب نار اندر طبع محرور
به چنگال اجل خصمت گرفتار
چو اندر چنگل شهباز عصفور
ز بهر انقطاع نسل دشمن
پرندت را خواص طبع کافور
مبارک خلعت کشور گشايي
بر اندام جهانگير تو مقصور
کجا زد پره جيش قاهر تو
که حالي مي نشد بدخواه مقهور
دو آوارست گوشت مايل او
خروش شندف و آواز شيپور
دو صورت هست چشمت در پي او
لواي نصرت و اقبال منصور
دو معني راست مايل طبع رادت
عطاي وافر و انعام موفور
به تابان دست تو تابنده شمشير
مفاد آيه نور علي نور
ز بيمت شير فربه تن تواند
خزد از لاغري در ديده مور
بهر کاري بود راي تو مختار
به جز احسان که در وي هست مجبور
فلک از نشوه جام تو سرمست
جهان از باده لطف تو مخمور
ز گرزت لرزه اندر برز البرز
چو از نور تجلي بر تن طور
نه وصفت خاصه ثبت دفتر ماست
ک بر اوراق افلاکست مسطور
ثنايت را که يزدان داند و بس
نه در منظوم مي گنجد نه منثور
بدانديش ترا تا دامن حشر
نکوخواه ترا تا دامن صور
يکي را بزم عشرت جاي ماتم
يکي را مجلس غم محفل سور