در مغازلت و تشبيب و اظهار عشقبازي و نسيب فرمايد

هر سال به نوروز مرا بوسه دهد باز
وامسال برآنم که فزونتر دهد از پار
پار از من و از رندي من بود گريزان
و امسال گريزد به من از صحبت اغيار
قلاشي من پار چنان بود که آن شوخ
يک بوسه مرا داد به صد عذر و صد انکار
و امسال برآنم که اگر پاي نهم پيش
بردست من از شوق زند بوسه دو صد بار
پارم همه مي ديد به کف شيشه وساغر
وامسال مرا بيند با سبحه و دستار
پار ار ز پي ورد بهم بر زدمي لب
مي گفت پي بوسه مکوب اين همه منقار
وامسال فرو چينم اگر لب پي بوسه
پيش آيد تا بشنود آواز ستغفار
زهد منش از راه برون برده و غافل
کز رندي پنهان بود اين زهد پديدار
حاشا که من از زهد کنم توبه ازيراک
امروز نکو يافتمش قيمت و مقدار
حالي من و آن ترک به يک جاي نشسته
او روي به من کرده و من روي به ديوار
او سر ز در شرم فروداشته در پيش
چون کودک نادان بر استاد هشيوار
من چشم فراکرده و مژگان زده بر هم
چون صوفي صافي به گه خواندن اذکار
بوزينه صفت گاه نشستم به دو زانو
پيچيده به خود خرقه و سرکرده نگونسار
او حالت من ديده و چشمانش ز حيرت
چون ديده مکحول فرومانده ز ديدار
حقا که من اين حيله نياموختم از خويش
زين حيله مرا واعظکي کرد خبردار
يک روز به هنگام زدم گام به مسجد
کان بود طريقم به سوي خانه خمار
صف صف گرهي ديدم جاجا شده ساکن
پنهان همه مدهوش و عياني همه هشيار
بر رفته يکي واعظ محتال به منبر
زانگونه که بر طارم رز روبه مکار
گاهي به زبانش سخن از دوزخ و سجين
گاهي به دهانش سخن از جنت و انهار
از فرط شبق ساز بم و زير نهاده
چون گربه که مومو کند از شهوت بسيار
وان جمله دهان در عوض گوش گشاده
کز راه دهانشان ره دل گيرد گفتار
طاووس خرامان همه حيران شده در وي
وان طره چون مار فروهشته به رخسار
زان گونه که پيرامن گل خار بگيرد
بگرفته بتان چون گل پيرامن آن خار
وندر شکن طره ايشان دل واعظ
جاکرده چو شيطان لعين در دهن مار
با او همه را انس عيان جاي تنفر
او صرصر و اين طرفه که ره جسته به گلزار
من راستي آن سيرت و هنجار چو ديدم
گفتم که ازين پس من و اين سيرت و هنجار
هنجار من اينست و سپس مصلحتم نيست
کان راز نهان را به رفيقان کنم اظهار
من سيرت و هنجار نهان دارم از خلق
تا هيچ کسم مي نشود واقف اسرار
کان راز که ثابت بود اندر دل ظاهر
چون گشت هماندم به جهان گردد سيار
گردند چو خلقم همي آگاه ز تزوير
فاسد شود کار و تبه گردد کردار
از من برمد هر جا آهوي خراميست
وانچيز که آسان شمرم گردد دشوار
ناچار ازين پس من و تزوير کزين راه
با خويش توان رام نمودن بت عيار